کیمیای شمال – درنگی بر « صدای سخن عشق »۱ / برای اسماعیل یکتایی ، رادمرد روزگار
اینجا اردیبهشت است
*فرامرز محمدی پور
• یک
در حرف اولِ « صدای سخن عشق » آمده است . . . « بایستی به احترام یکتایی ها دست به سینه ایستاد و در معرفی شان کوتاهی نکرد »
اثرِ مانای « صدای سخن عشق » برای « اسماعیل یکتایی » رادمرد روزگارِ ما آیینه شد تا همه ی آنچه را شاعران ، نویسندگان ،هنرمندان و …. برای یکتایی قلمی کردند در « صدای سخن عشق » بیاید تا بار دیگر الگویی مناسب و شاخص برای ادبیات پایداری را پیش رو گذارد و اینکه این پاسخ روشنی برای آیندگان خواهد بود که به درستی قضاوت کنند که این همه ایثار و فداکاری برای چه بود که قلم به احترام « یکتایی » چرخید و با این اندیشه آرایی؛ شایسته است رادمرد روزگار ما را قدر بشناسیم « تورا به ترانه ای یاد کنم / آن گاه که قافله ی آفتاب / به تاریکی می رفت / و تو با شتاب / پیش از آنکه بند کفش هایت را ببندی / به پیام دار پیوستی . . . » ۲
• دو
در« صدای سخن عشق »تیترهای درخشانی چشم را می نوازد ، تیترهایی که نشان می دهد « اسماعیل یکتایی »از نام آوران ادبیات پایداری است ، شاعر و نویسنده یی که با واژه های ایثار ( آزاده و جانباز ) با آرمان های هدف مند از جنگ می نویسد ، از دوران اسارت می گوید و با همه ی سختی ها و گذشت ها می خواهد حقانیت را به تاریخ بسپارد و این شاهد مثال ها چقدر خواندنی اند :
-همچو اسماعیل تا مرز شهادت پرکشید / صفحه ۹
-بعد از خاطرات هشت سال عشق آفرینی / صفحه ۵۵
-من هنوز خواب می بینم اسماعیل / صفحه ۶۹
-از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر / صفحه ۷۳
-من از تو امضا می خواهم اسماعیل /صفحه ۹۵
– « رقص روی یک پا » نگاه تازه ای به جنگ دارد / صفحه ۱۱۵
-قهرمانی که با یک پا سفر می کند / صفحه ۱۱۹
-صف عاشقان تمامی ندارد /صفحه ۱۳۷
-زمین گهواره شهیدان است / صفحه ۱۴۸
و . . .
این تیترها نشان می دهند آرمان گرایی و آرمان خواهی رادمردانی مثل یکتایی ها شاهد روشنی بر این روزهای شان که هر ثانیه رژه می روند :
« پایت که جاماند /شاهد خوبی است / این روزها / سرفه یعنی : / خاطره ی بهاری /و بهار یعنی : / چه بچه هایی که آسمانی شدند / و عصا یعنی : / پایی که اسطوره شد …»۳
• سه
روزی که آمد، با سرفه های ممتد آمد. ما هنوز راز این سرفه ها را نمی دانستیم و اینکه بر « اسماعیل یکتایی » چه گذشت و این نیلوفر عاشقِ دشت اشراق ، چه تاریخی در آستین دارد که انگار « زمینی » نیست و شاید هم بین زمین و آسمان از پلی رفت و آمد می کند که « شناسنامه » ی دوم اوست وخنیاگرتر این که « پایش » را در ولایت عاشقی جا گذاشت و این خود نشانه هایی بود تا ازکوی دلبری و فصل رهایی برگ هایی برگیریم و بگوییم :
پهلوانا ! کارنامه ی درخشان زندگی ات عیاری را به نقش بند ایثار و شهادت آراست ( صدای سخن عشق /صفحه ۷۳ )
برگ هایی را که از صدای سخن عشق بر می گیرم و به باز خوانی و مرور می نشینیم حکایت از فرایند های ادبی و به عبارت دیگر نثر ادبی در نوشته های این دفترآیینگی بیشتری دارند و شاید یکتایی وقتی زائر مزار خویش شد عاطفه و نگاه معصومانه کلیدواژه های صمیمی تر را پیش رو گذاشتند و در پشت جلد «صدای سخن عشق» این نوشته می درخشد:
«وقتی خبر رسید مفقودالاثر و شهید شد، خانواده مزاری بنا نهادند تا روزی که از اسارت آمد و بر مزارش فاتحه ای خواند و پازلی که خط به خط اش قصه ها دارد:
«پازل را زیر و رو می کنم/جامانده تکه یی/مثل جوانی مادرم در صف/ و پاهای مادرم در جنگ »۴
• چهار
در اثرِ خواندنیِ«صدای سخن عشق » لحظه های تلخ و شیرینی پیش روی مان قرار می گیرد لحظه هایی که درد دارند، لحظه هایی که خاطره اند ، لحظه هایی که آرمانی اند، لحظه هایی که هدف منداند و در نهایت لحظاتی که گجینه اند مثل اشاره هایی که در کتاب ارزشمند «رقص روی یک پا» آمد،خاطراتی که از اصالت برخوردارند و دکتر محمد پرحلم شاعر و پژوهشگر نام آشنا نوشته است :
«اسماعیل یکتایی لنگرودی از نخستین کسانی است که در گیلان دست به قلم برد تا به عنوان اسیر جنگی خاطراتش را ثبت کند، نتیجه ی این تلاش،کتاب بازداشتگاه تکریت ۱۱ است …
کتابی بسیار عجیب و تاثیر گذار که رخدادهایی نظیر آن را هرگز در هیچ مکتوبی نخوانده بودم و در هیچ تصویری ندیده بودم و در هیچ داستانی نشنیده بودم.»صفحه ۹۹
در «صدای سخن عشق» فرازهایی از این دست مومنانه اند و نگذاریم آنچه اتفاق افتاد و امروز وام دار آن هستیم رنگ فراموشی بگیرد، اسماعیل یکتایی اشاره ی اندیشه آرایی را بیان کرد:
بیتی منسوب به فردوسی می گوید: رستم یلی بود در سیستان/منش کرده ام رستم دستان/درواقع فردوسی بزرگ «رستم سازی » کرده ، اگر فردوسی امروز بود از همین بچه های جنگ رستم دیگری می ساخت و ما نیازی به – پطروس – نداشتیم/ صفحه ۸۰
• پنج
در «صدای سخن عشق» اسماعیل یکتایی؛یادگاری از فصل «بهشت همین جا بود» به قلم راقم این سطور، آمده است:
«اسماعیل یکتایی با سرفه های ممتد روزگار می گذراند که پرسیدن ندارد و چه نیکوست فصلی از کارنامه ی درخشان زندگی اش رابه مرور و بازخوانی بنشینیم تا تاریخ بداند بر نیلوفران عاشق دشت اشراق چه گذشت و گذشت و گذشت»/ صفحه ی۳۸
و باز درنگی دیگر :
«این عاشق کوی دلبری در روزهای فراق و در فصل رهایی عاشقانه با جانبازی اش، مردانه ساخت، ایستاد تا به دنیا بگوید : برای ثبت وقایع ایثار، احیای ارزش های ماندگار کوتاهی ممنوع! و باید گفت ، نوشت و فطرت آفتابی به دور از «عافیت طلبی» و تا آینده بداند برگ های تاریخ را بایستی مومنانه ورق زد»/صفحه ی ۳۸
اگر به دنبال این هستیم « اینجا بهشت است» به روشنی همین حقیقت است، بهشت را بایستی از لابه لای نوشته های گوناگون کتاب «صدای سخن عشق » جست و جو کرد زیرا با اشاره ای که داشتم «یکتایی” ها هر روز با خاطرات تلخ و شیرین مرور می شوند تا غبار فراموشی نگیرند و به حق دریایی از دست مریزاد و خسته نباشید پیشکش روزگار آفتابی شان بادا و این رادمرد چه زیبا نوشت:
«بهاری از عمرم گذشت و در این روزهای پاییزی به امید فرج مولایم با دیدار یاران شهید روزگار می گذرانم و آرزو دارم فرهنگ شگفت انسان ساز و غنی روزهای دفاع مقدس به مدد همه ی ایثارگران ، هنرمندان و علاقه مندان برای همیشه باقی بماند و احیاء شود» صفحه ی ۴۰
در این بهشت گاهی لحظه ها سرشار از دردند وقتی «فرزین فخر یاسری» داستان نویس معاصر در «هنوز تا تو ادامه دارم» این گونه به تصویر نشست:
« بگذار ابتدا پاهایت را طراحی و آنگاه نقاشی کنم.تجسم جای پاهایت در همه ی خطوط نبرد هست، پاهایت که حبس پوتین های عرق کرده ی تو هستند هنوز در خیالم نقش دارند.هریک از قدم هایت نهال لاله ای ست که خطوط جبهه های رزم را گلستان می کنند و عطر آگین لبخند هایت نسیم دلنواز ،عشق بزرگی است که همچنان در آهنگ های تند تپش قلب می شنوم» صفحه ی ۵۹
• شش
«صدای سخن عشق» ارزشمند است،تنوع مطالب سبب می شود تا وقتی این اثر پیش رویت قرار می گیرد به درنگی برگیری و به بازخوانی بنشینی که حال معصومانه ای برای اهالی دیروز جنگ است و تبرکی برای امروزی ها و این تابلو یادتان نرود که کوتاهی ممنوع زیرا:
…تا دنیا بداند که چگونه «یکتایی»ها با آزادی خود چون پرنده ی رهایی آمدند ، تا بنویسند ما یادگار شهیدان هستیم که هنوز شور و شوق لحظه های آسمانی را خوش تر می طلبیم.
واما:
یکتایی ها هر روز مرور می شوند ،خاطرات مانایی که وقتی می خوانیم یعنی می خواهند به جهان بگویند:
صدای ما سخن عشق است که مرز نمی شناسد، فرازی است که طعم غربت دارد، از پرندگانی می گویند که تشنه ی شبنم بودند و با گذر از آتش ، آسمانی شدند و این عشق یعنی :
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
آنچه آمد، هرچند افق کوتاهی را رقم زد ولی هر بار انگیزه ی ناگفته های جنگ را برای ثبت این روزها پررنگ تر می کند و باز این نکته به ذهن می آید: «کوتاهی ممنوع»
لنگرود-۱۴۰۳/۱۱/۳
*پی نوشت
۱_صدای سخن عشق/به کوشش بهروز علی آقا نژاد /انتشارات آوای غزل / سال ۱۴۰۱
۲_مرتضی نوربخش/صفحه ۱۴۹
۳_فرامرز محمدی پور/صفحه ی ۱۴۱
۴_افشین معشوری /صفحه ی ۱۴۵